کد مطلب:225983 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:243

در ذکر چند نفر از اعاظم اصحاب حضرت رضا
شاعر اول كه مقامش در فضل و بلاغت و شعر و ادب بالاتر است از آنكه ذكر شود. قاضی نورالله در مجالس المؤمنین فرموده احوال خجسته مآل او به تفصیل و اجمال در كتاب كشف الغمه و عیون اخبار الرضا و سایر كتب شیعه ی امامیه مذكور است، و از او در كشف الغمه نقل كرده كه چون قصیده ی موسومه به مدارس آیات را نظم نمودم قصد آن كردم كه به خدمت امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان روم و آن قصیده را به عرض ایشان رسانم چون به خراسان رفتم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و قصیده را بر ایشان خواندم تحسین بسیار نمودند و فرمودند تا من تو را امر نكنم این قصیده را به كسی مخوان، تا آنكه خبر آمدن من به مأمون رسید و مرا به نزد خود طلبیده خبر را پرسید آنگاه گفت قصیده ی مدارس آیات را بر من بخوان من انكار معرفت آن قصیده كردم پس به یكی از خادمان گفت كه حضرت امام رضا علیه السلام را طلب نماید و بعد از ساعتی آن حضرت تشریف فرمودند پس مأمون به آن حضرت گفت كه از دعبل استدعا نمودیم كه قصیده ی مدارس آیات را بر ما بخواند انكار معرفت آن نمود. آن حضرت به من امر فرمودند كه ای دعبل آن قصیده را بخوان، پس بخواندم آن را و مأمون تحسین بسیار نمود و پنجاه هزار درهم كرم كرد و حضرت امام رضا علیه السلام به آن مبلغ انعام فرمود پس من به آن حضرت گفتم كه توقع آن داشتم





[ صفحه 552]



كه از جامه های بدن مبارك خود جامه ای به من كرم نمائی تا در وقت مردن كفن خود سازم، فرمودند كه چنین كنم و به من جامه ای بخشیدند كه خود آن حضرت آن را استعمال نموده بودند و منشفه ی [1] لطیف نیز شفقت فرمودند و فرمودند كه این را نگاه دار كه به بركت آن مصون و محفوظ خواهی بود و بعد از آن فضل بن سهل ذوالریاستین كه وزیر مأمون بود صله ای نیكو به من داد، اسب تركی راهوار با زین و یراق به من فرستاد. و چون مدتی برآمد معاودت عراق در خاطر جلوه گر آمد در اثنای راه بعض از قطاع الطریق بر ما بیرون آمدند و مرا و رفیقان مرا تمامی غارت كردند چنانكه بر بدن من غیر كهنه قبائی نگذاشتند و من تأسف بر هیچ چیز اسباب خود نمی خورم الا بر آن جامه و منشفه كه حضرت به من انعام فرمودند و تفكر می كردم در آن سخن كه به من گفته بودند كه این جامه و منشفه را حفظ كن كه به بركت آن محفوظ خواهی بود كه ناگاه یكی از گروه حرامی بر همان اسب كه فضل بن سهل ذوالریاستین به من داده بود سوار شده نزدیك من آمد و این مصرع شعر مرا بخواند كه مدارس ایات خلت من تلاوة و به گریه افتاد و چون من این حالت از او مشاهده كردم تعجب نمودم كه در آن میان شخص شیعی دیدم و بنابراین طمع در استرداد جامه و منشفه ی حضرت امام نموده به آن شخص گفتم كه ای مخدوم این قصیده از كیست؟ گفت تو را با این چه كار است؟ گفتم این پرسش من سببی دارد كه تو را از آن خبر خواهم كرد، گفت این قصیده را شهرت او نسبت به صاحبش بیش از آنست كه مخفی ماند. گفتم او كیست؟ گفت دعبل بن علی شاعر آل محمد علیهم السلام جزاه الله خیرا. پس گفتم والله دعبل منم و این قصیده از من است، آن شخص از جای درآمده گفت این چه سخن دور از كار است كه می گوئی؟ گفتم از اهل قافله تحقیق نمائید. پس بفرستاد و جمعی از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤال نمود، همگی گفتند كه این دعبل بن علی الخزاعی



[ صفحه 553]



است چون مرا به یقین دانست كه دعبلم، گفت جمیع مال اهل قافله را به جهت خاطر تو بخشیدم آنگاه منادی ندا كرد در میان اصحاب خود تا جمیع اموال ما را دادند و ما را بدرقه شده به محل امن رسانیدند و سر آنچه حضرت امام علیه السلام از آن خبر داده بود به ظهور رسید و جمیع اهل قافله به بركت جامه و منشفه ی آن حضرت مأمون ماندند.

و در كتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام مذكور است كه چون دعبل از این ورطه خلاصی یافت و به شهر قم رسید شیعه ی قم به نزد او آمدند و از او التماس خواندن قصیده ی مذكور نمودند دعبل ایشان را همراه خود به مسجد جامع برد و بر منبر رفت و قصیده را برایشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسیار بر او نثار كردند آنگاه چون خبر جبه ی مبارك آن حضرت كه به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسید از او التماس نمودند كه آن را به هزار دینار به ایشان بفروشد دعبل از آن امتناع نمود دیگر باره التماس نمودند كه پاره ای از آن را به ایشان به هزار دینار بفروشد آن نیز درجه ی قبول نیافت و چون دعبل از قم بیرون رفت بعضی از جوانان خودرأی كه به آن نواحی بودند خود را به او رسانیدند و جبه را به زور از او گرفتند. دعبل به قم بازگردید و از اهل آنجا التماس نمود كه جبه را به او بدهند آن جوانان از او امتناع نمودند و امتثال امر مشایخ و اكابر خود نكردند، لاجرم دعبل را گفتند كه جبه به دست تو نمی آید همان هزار دینار را بگیر دعبل قبول نكرد و آخر چون از آن نومید گردید التماس كرد كه پاره ای از آن جبه به او دهند، آن جماعت قبول این معنی نموده پاره ای از آن جبه با هزار دینار به او دادند.

دعبل به وطن خود معاودت نمود، چون به وطن رسید دید كه دزدان خانه ی او را بالتمام غارت كرده اند و چون در وقت مفارقت از حضرت امام رضا علیه السلام آن حضرت صره ای مشتمل بر صد دینار نیز به او داده بودند و فرموده بودند كه این را نگاه دار كه به آن محتاج خواهی شد دعبل آن را به شیعه ی عراق هدیه نمود و در عوض هر دینار صد درهم به او دادند چنانچه از آن صره ده هزار درهم به دست او آمد و مقارن این حال چشم جاریه ی دعبل كه با او محبت عظیم داشت رمد عظیم پیدا كرد و



[ صفحه 554]



طبیبان را بر سر او حاضر ساختند چون در چشم او نظر كردند گفتند كه چشم راست او معیوب شده است و ما علاج او نمی توانیم نمود و چشم چپ او را معالجه می كنیم و امیدواریم كه خوب شود. دعبل از این سخن غمناك شد و كلفت بسیار یافت تا آنكه پاره ی جبه ی حضرت امام رضا علیه السلام كه همراه داشت او را به یاد آمد آنگاه آن را بر چشم جاریه مالید و چشم او را از اول شب به عصابه ای از آن بست چون صبح شد به بركت آن چشمهای او بهتر از ایام سابق شد.

مؤلف گوید كه آن صره ی صد دینار كه حضرت به دعبل مرحمت فرموده بود از آن پولهای رضویه بود یعنی مسكوك به نام مبارك آن حضرت بود لهذا شیعیان هر دینار آن را به صد درهم خریدند، و چون قاضی نورالله روایت را بالتمام از عیون اخبار الرضا نقل نكرده بلكه اول آن را از كشف الغمه نقل كرده لاجرم ذكر جبه و صد دینار اجمال دارد و من اشاره می كنم به اول روایت موافق آنچه در عیون است.

شیخ صدوق به سند معتبر روایت كرده كه وارد شد دعبل بر حضرت امام رضا علیه السلام به مرو عرض كرد یابن رسول الله من قصیده ای برای شما گفته ام و قسم خورده ام كه قبل از شما برای كسی نخوانم آن را، فرمود بیار آن را پس خواند قصیده ی مدارس آیات را تا رسید به این شعر:



اری فیئهم فی غیرهم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات



حضرت گریست و فرمود راست گفتی ای خزاعی، پس چون رسید به این شعر:



اذا وتروا مدوا الی واتریهم

اكفا عن الاوتار منقبضات



حضرت تقلیب كف كرد و فرمود بلی والله منقبضات، و چون رسید به شعر:



لقد خفت فی الدنیا و ایام سعیها

و انی لارج الامن بعد وفائی



حضرت فرمود ایمن گرداند خداوند تو را روز فزع اكبر، پس چون رسید به این شعر:



و قبر ببغداد لنفس زكیة

تضمنها الرحمن فی الغرفات



فرمود آیا ملحق نكنم به این موضع از قصیده ی تو دوبیتی كه تمام قصیده ی تو به آن خواهد بود؟ عرض كرد ملحق فرما یابن رسول الله، فرمود:



[ صفحه 555]



و قبر بطوس یالها من مصیبة

الحت علی الاحشآء بالزفرات



الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج عنا الهم و الكربات



دعبل گفت یابن رسول الله این قبری كه فرمودید به طوس است قبر كیست؟ فرمود قبر من است، و ایام و لیالی منقضی نمی شود تا آنكه می گردد طوس محل آمد و رفت شیعه و زوار من، آگاه باش هر كه زیارت كند مرا در غربت من به طوس خواهد بود با من در درجه ی من روز قیامت آمرزیده باشد. پس چون دعبل از خواندن قصیده فارغ شد حضرت فرمود به او كه جائی مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتی خادمی بیرون آمد و صد دینار رضویه آورد برای دعبل و گفت مولایم فرموده كه این را در نفقه ی خود قرار بده، دعبل گفت به خدا قسم كه من برای این نیامده ام و من این قصیده را برای طمع چیزی نگفته ام و آن صره پول را رد كرد و جامه ای از جامه های حضرت خواست كه به آن تبرك جوید و تشرف پیدا كند پس حضرت جبه ی خزی با صره برای او فرستاد و به خادم فرمود به او بگو كه بگیر این صره را كه محتاج خواهی شد به آن و برنگردان آن را، پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بیرون آمد. چون رسید به میان قوهان [2] دزدان بر ایشان ریختند و اهل قافله را گرفتند و كتفهای آنها را بستند و از جمله ی ایشان بود دعبل، پس دزدان مالك شدند و اموال قافله را مابین خودشان قسمت كردند یكی از دزدان این شعر را از قصیده ی دعبل به مناسبت در این مقام خواند،



اری فیئهم فی غیرهم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات



دعبل شنید گفت این شعر از كیست؟ گفت از مردی از خزاعه كه نام او دعبل است، دعبل گفتم منم دعبل كه قصیده اش را گفته ام پس آن مرد رفت نزد رئیسشان و او بالای تلی نماز می خواند و شیعه بود پس او را خبر داد به قصه ی دعبل. رئیس دزدان آمد نزد دعبل و گفت دعبل توئی؟ گفت بلی، گفت بخوان قصیده را دعبل خواند قصیده را، پس امر كرد كه كتف او را و كتفهای جمیع اهل قافله



[ صفحه 556]



را باز كردند و اموال ایشان به ایشان رد كردند به جهت كرامت دعبل.

ولادت دعبل در سال وفات حضرت صادق علیه السلام بوده و وفات كرد دعبل به شوش سنه دویست و چهل و ششم.

ابوالفرج در اغانی گفته كه دعبل بن علی از شیعه ی مشهورین است به میل به علی علیه السلام و قصیده ی مدارس آیات او از احسن شعرها است و برابری كرده در فخر بر تمام مدحهائی كه گفته شده برای اهل بیت علیهم السلام پس ابوالفرج نقل كرده قصه ی ورود دعبل را بر حضرت امام رضا علیه السلام و صله دادن حضرت او را سی هزار درهم رضویه و خلعت دادن او را به جامه ای از جامه های خود و هم نقل كرده كه دعبل نوشت قصیده ی مدارس آیات را به جامه و محرم شد در آن و امر كرد كه آن را در اكفانش گذارند و دعبل پیوسته خائف بود از خلفاء زمان خود و فراری و پنهان بود به واسطه ی هجوی كه می گفت برای آنها و از زبان او می ترسیدند.

و حكایت شده از دعبل كه گفت زمانی كه فرار كرده بودم از خلیفه، شبی را در نیشابور بیتوته كردم تنها و عزم كردم كه قصیده ای به جهت عبدالله بن طاهر بگویم در آن شب، همین كه در فكر آن بودم شنیدم در حالی كه در را بسته بودم بر روی خود كه صدائی بلند شد السلام علیكم الج یرحمك الله بدنم به لرزه درآمد و حال عظیمی برای من روی نمود پس صاحب آن صوت به من گفت نترس عافاك الله به درستی كه من مردی هستم از برادران تو از جن از ساكنین یمن، بر ما وارد شد آینده ای از اهل عراق و خواند برای ما قصیده ی تو را مدارس آیات پس من دوست داشتم كه آن قصیده را از خودت بشنوم. دعبل گوید كه من قصیده را خواندم برای او و او گریست چندانكه افتاد بر زمین پس گفت خدا تو را رحمت كند آیا حدیث نكنم برای تو حدیثی كه زیاد كند در نیت تو و یاری كند تو را در تمسك به مذهبت؟ گفتم بلی حدیث كن، گفت مدتی بود می شنیدم ذكر جعفر بن محمد علیه السلام را پس رفتم به مدینه به خدمتش شنیدم كه فرمود حدیث كرد مرا پدرم از پدرش از جدش اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود علی و شیعته هم الفآئزون علی و شیعه ی او فیروز و رستگارند پس وداع كرد با من و خواست برود من گفتم خدا تو را



[ صفحه 557]



رحمت كند خبر ده مرا به اسم خود گفت منم ظبیان بن عامر. انتهی.

دوم - حسن بن علی بن زیاد الوشاء بجلی كوفی:

از وجوه طایفه از اصحاب حضرت رضا علیه السلام است و پسر دختر الیاس صیرفی است كه از شیوخ اصحاب حضرت صادق علیه السلام بوده و از جد خود الیاس روایت كرده كه در وقت احتضارش گفت شاهد باشید و این ساعت ساعت دروغ گفتن نیست هر آینه شنیدم از حضرت صادق علیه السلام كه فرمود والله نمی میرد بنده ای كه دوست دارد خدا و رسول و ائمه علیهم السلام را پس آتش مس بكند او را و این كلام را اعاده كرد دوبار و سه بار بدون آنكه از او سؤال كنند. و شیخ طوسی روایت كرده از احمد بن محمد بن عیسی بن قمی ره كه به جهت طلب حدیث رحلت كردم به كوفه و ملاقات كردم در آنجا حسن بن علی وشا را از او سؤال كردم كه كتاب علاء بن رزین و ابان بن عثمان را برای من بیاورد چون آورد گفتم به او دوست می دارم كه اجازه دهی به من روایت این دو كتاب را گفت خدا تو را رحمت كند چه عجله ای داری برو بنویس از روی آنها بعد سماع كن، گفت گفتم كه از حوادث روزگار ایمن نیستم، گفت اگر من می دانستم كه از برای حدیث مثل تو طالبی است هر آینه بسیار اخذ حدیث می كردم چه آنكه من درك كردم در این مسجد نهصد تن از مشایخ را كه هر یك می گفت: حدثنی جعفر بن محمد.

مؤلف گوید كه از این روایت معلوم می شود كه در سابق اهل قم چه قدر طالب حدیث بوده اند كه شد رحال می كرده اند از قم تا كوفه به طلب حدیث و هم اعتماد ایشان به اصول بوده و روایت نمی كردند حدیث را مگر با اجازه یا سماع از مشایخ. و بالجمله او از مشایخ اجازه است و اجلاء اصحاب ائمه از او روایت می كنند و اگر عسره ای از او سر زده در وقف او بر حضرت موسی علیه السلام تدارك كرده به رجوع او به حضرت امام رضا علیه السلام و قول به امامت آن حضرت و حجة بعد از آن حضرت.

ابن شهراشوب در مناقب روایت كرده از او كه گفت نوشتم در طوماری



[ صفحه 558]



مسائلی چند كه امتحان كنم به آن علی بن موسی علیه السلام را پس صبح حركت كردم به سوی منزل آن حضرت، از بسیاری جمعیت كه بر در خانه ی آن حضرت بود نرسیدم به در خانه در این حال خادمی را دیدم كه می پرسید كیست حسن بن علی وشاء پسر دختر الیاس بغدادی؟ گفتم ای غلام آن كس كه تو می جوئی منم پس نوشته ای به من داد و گفت این است جواب مسائلی كه با خود داری پس من به سبب این معجزه ی باهره قطع كردم به امامت آن حضرت و ترك كردم مذاهب واقفیه را.

سیم - حسن بن علی بن فضال تیملی كوفی مكنی به ابومحمد:

قاضی نورالله در مجالس گفته كه به خدمت حضرت امام موسی علیه السلام رسیده بود و از راویان حضرت امام رضا علیه السلام است و اختصاص تمام به آن حضرت داشت و جلیل القدر و عظیم المنزله و زاهد و صاحب ورع و ثقه بود در روایات، و در كتاب نجاشی از فضل بن شاذان منقول است كه گفت در یكی از مساجد نزد بعضی از قراء درس می خواندم در آنجا قومی دیدم كه با هم سخنان می گفتند و یكی از آن میان می گفت كه در كوه مردی است كه او را ابن فضال می گویند و او عابدترین جماعتی است كه ما دیده ایم و گفت كه او به صحرا بیرون می آید و به سجده فرومی رود و آنگاه مرغان صحرا بر او جمع می شوند و او آن چنان از خود محو شده بر زمین می افتد كه از دور گمان می شود كه جامه یا خرقه ای است و وحشیان صحرا نزدیك به او چرا می كنند و از او رمیده نمی شوند بنابر غایت مؤانست كه ایشان را به او حاصل شده. فضل بن شاذان گوید پس از آن سخن گمان كردم كه مگر آن حال كسی است كه در زمان سابق بوده و بعد از استماع آن سخن به اندك زمانی دیدم كه شیخی خوش صورت نیكو شمائل كه جامه ی برسی و رداء برسی در بر و كفش سبز در پا داشت از در درآمد و بر پدر من كه با او نشسته بودم سلام كرد و پدر من جهت تعظیم او برخاست و او را جای داد و گرامی داشت و چون بعد از لحظه ای برخاست من از پدر خود پرسیدم كه این شیخ كیست؟ گفت این حسن بن علی بن فضال است گفتم آن عابد فاضل مشهور؟ گفت همان است، گفتم آن نخواهد بود می گویند كه او در كوه می باشد، گفت



[ صفحه 559]



این همان است كه در كوه می باشد، باز گفتم كه او نخواهد بود كه او همیشه در كوه می باشد، گفت چه كم عقل پسری بوده ای نمی تواند بود كه او در این ایام از آنجا آمده باشد، پس آنچه از اهل مسجد درباره ی حسن شنیده بودم بر پدر عرض كردم پدرم گفت آنچه شنیده ای درست است و این حسن همان حسن است و حسن گاهی پیش پدر من می آمد پس من نزد او رفتم و كتاب ابن بكیر و غیر آن از كتب احادیث از او استماع نمودم و بسیار بود كه كتاب خود را برمی داشت و به حجره ی من می آمد و بر من قرائت آن می نمود و در سالی كه طاهر بن الحسین الخزاعی كه از سپه سالاران مأمون بود حج گذارد و به كوفه مراجعت نمود، چون تعریف فضایل و كمالات حسن نزد او كرده بودند كسی نزد حسن فرستاد و به او پیغام نمود كه من از رسیدن به خدمت شما معذورم التماس دارم كه شما قدوم شریف به سوی من ارزانی دارید. پس حسن از رفتن نزد طاهر امنتاع نمود و هر چند اصحاب او را در ملاقات طاهر ترغیب نمودند قبول نكرد و گفت مرا با او نسبتی نیست و از آن استغنای او دانستم كه آن آمدن به خانه ی من از روی دینداری بود و مصلای او در جامع كوفه نزد ستونی بود كه آن را سابعه و اسطوانه ی ابراهیم علیه السلام می گویند و حسن در تمام عمر قائل با امامت عبدالله افطح بود و در مرض موت واقعه ای دید و از آن عقیده برگردید و رجوع به حق نمود رحمه الله تعالی.

وفات حسن در سال دویست و بیست و چهار بوده و از جمله ی مصنفات او كتاب زیارات و بشارات است و كتاب نوادر و كتاب رد بر غلات و كتاب الشواهد و كتاب در متعه و كتاب در ناسخ و منسوخ و كتاب ملاحم و كتاب صلوة و كتاب رجال انتهی.

چهارم - حسن بن محبوب السرد و یقال الزراد ابوعلی بجلی كوفی ثقة جلیل القدر:

از اركان اربعه ی عصر خود و از اصحاب اجماعست و او را كتب بسیار است از جمله كتاب مشیخه و كتاب حدود و دیارت و فرائض و نكاح و طلاق و كتاب نوادر كه نحو هزار ورق است و كتاب تفسیر و غیره از حضرت امام رضا علیه السلام



[ صفحه 560]



روایت می كند و از شصت نفر از اصحاب حضرت صادق علیه السلام روایت كرده و نقل شده كه اهتمام محبوب پدر حسن در تربیت او به مرتبه ای بوده كه جهت ترغیب او در اخذ حدیث با او قرار داده بود كه به هر حدیث كه از علی بن رئاب استماع كند و بنویسد یك درهم به او بدهد و این علی بن رئاب از ثقات و اجلاء علماء شیعه كوفه است و روایت می كند از حضرت صادق علیه السلام و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و برادرش یمان بن رئاب از رؤسای خوارج بوده و در هر سال سه روز این دو برادر با هم اجتماع می كردند و مناظره می نمودند پس از آن از هم جدا می شدند و دیگر با هم به كلام حتی به سلام مخاطبه نمی نمودند.

شیخ كشی روایت كرده از علی بن محمد قتیبی از جعفر بن محمد بن حسن محبوب كه گفته نسب جد من حسن بن محبوب چنین است، حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر بن وهب و این وهب عبدی بوده سندی مملوك جریر بن عبدالله بجلی و زراد یعنی زره گر بوده. پس به خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و از آن حضرت التماس نمود كه او را از جریر خریداری نماید، جریر چون كراهت داشت كه او را از دست خود بیرون كند گفت آن غلام حر است آزاد كردم او را و چون آزادی او محقق شد خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را اختیار كرد و وفات كرد حسن بن محبوب در آخر سنه ی دویست و بیست و چهار به سن شصت و پنج.

فقیر گوید به ملاحظه ی اینكه وهب جد حسن زراد بود حسن را زراد می گفتند تا آنكه حضرت امام رضا علیه السلام به بزنطی فرمود كه حسن بن محبوب زراد مگو بلكه بگو سراد به جهت آنكه حق تعالی در قرآن فرموده و قدر فی السرد و این نهی حضرت از گفتن زراد و امر به گفتن سراد نه آنست كه عیبی در زراد باشد زیرا كه زراد و سراد هر دو به یك معنی است بلكه این برای اهتمام و ترغیب به قرآن مجید است كه تا ممكن شود برای شخص چنان كند كه كلماتش و استشهاداتش موافق با قرآن باشد و از كلام خداوند تعالی اخذ شده باشد چنانكه روایت شده در حال



[ صفحه 561]



آن حضرت كه تمام سخن او و جواب او و مثلها كه می آورد همه از قرآن مجید منتزع بود.

پنجم - زكریا بن آدم بن عبدالله بن سعد اشعری قمی: ثقه جلیل القدر:

صاحب منزلت بود نزد حضرت رضا علیه السلام. شیخ كشی روایت كرده از زكریا بن آدم كه گفت عرض كردم به حضرت امام رضا علیه السلام كه من می خواهم بیرون روم از میان اهل بیت خود كه سفیهان در میان ایشان بسیار شده فرمود این كار مكن زیرا كه به واسطه ی تو دفع می شود از ایشان همچنان كه دفع می گردد از اهل بغداد به واسطه ی حضرت ابوالحسن كاظم علیه السلام و روایت كرده از علی بن مسیب، همدانی كه از ثقات اصحاب حضرت رضا علیه السلام است كه گفت عرض كردم به حضرت امام رضا علیه السلام كه راه من دور است و همه وقت نمی توانم به خدمت شما برسم از كی اخذ كنم احكام دین خود را، حضرت فرمود من زكریا بن ادم القمی المأمون علی الدین و الدنیا یعنی بگیر معالم دین خود را از زكریا بن آدم القمی كه مأمون است بر دین و دنیا و از جمله ی سعادات كه زكریا بن آدم به آن فائز شد آن بود كه یك سال با حضرت امام رضا علیه السلام از مدینه به مكه برای حج مشرف شد و زمیل آن حضرت بود تا مكه، ظاهرا مراد آنست كه هم محمل آن حضرت بود.

و علامه ی مجلسی از تاریخ قم نقل كرده كه در مدح اهل قم فرموده كه اكثر اهل قم از اشعریین می باشند و پیغمبر صلی الله علیه و آله دعاء آمرزش كرده در حق ایشان و گفته الهم اغفر للأشعریین صغیرهم و كبیرهم. و هم فرموده اشعریون از منند و من از ایشانم و از مفاخر ایشان آن است كه اول كسی كه ظاهر كرد شیعگی را به قم موسی بن عبدالله بن سعید اشعری بود و نیز از مفاخر ایشان است آنكه حضرت امام رضا علیه السلام فرمود به زكریا آدم بن عبدالله بن سعد اشعری خداوند دفع می كند بلا را به سبب تو از اهل قم همچنانكه دفع می كند بلا را از اهل بغداد به واسطه ی قبر موسی بن جعفر علیه السلام. و هم از مفاخر ایشان است آنكه ایشان وقف كردند مزرعها و ملكهای بسیار بر ائمه علیهم السلام و آنكه ایشانند اول كسانی كه خمس فرستادند



[ صفحه 562]



به سوی ائمة علیهم السلام و آنكه ائمة علیهم السلام اكرام كردند جماعت بسیاری از ایشان را به هدیه ها و تحفها و كفنها كه از آن جماعت می باشند، ابوجریر زكریا ابن ادریس و زكریا بن آدم و عیسی بن عبدالله بن سعد و غیر ایشان انتهی.

شیخ كشی روایت كرده به سند معتبر از زكریا بن آدم كه گفت وارد شدم بر حضرت امام رضا علیه السلام از اول شب و تازه مرده بود ابوجریر زكریا بن ادریس قمی پس حضرت سؤال كرد مرا از او و ترحم فرمود بر او یعنی فرمود رحمه الله و لم یزل یحدثنی و احدثه حتی طلع الفجر فقام علیه السلام فصلی الفجر و پیوسته سخن می گفت با من و من سخن می گفتم با او تا صبح طلوع كرد پس حضرت برخاست و نماز فجر گذاشت.

مؤلف گوید كه ظاهر این روایت آن است كه آن شب را حضرت تا صبح بیدار بودند و با زكریا سخن می فرمودند پس باید آن سخنان مطالب خیلی مهم باشد و آن نیست جز مذاكره ی علوم و اسرار چنانكه در حال حضرت رسول صلی الله علیه و آله با سلمان رضی الله تعالی عنه، قریب به همین نقل شده:

روی ابن ابی الحدید عن الاستیعاب قال قد روینا عن عایشة قالت كان لسلمان رضی الله تعالی عنه مجلس من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یتفرد به فی اللیل حتی كاد یغلبنا علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.

بلكه از ظاهر روایت درمی آید كه حضرت رضا علیه السلام آن شب را به نوافل لیلیه اشتغال پیدا نكردند و این نبود مگر به واسطه ی آنكه اشتغال داشته اند به چیزی كه افضل بوده و آن مذاكره علم است. شیخ صدوق در آن مجلسی كه املا فرموده بر مشایخ از مذهب امامیه فرموده و كسی كه احیا بدارد شب بیست و یكم و بیست و سیم ماه رمضان را به مذاكره ی علم پس او افضل است.

و بالجمله قبر او در وسط قبرستان قم در محوطه ی معروفه به شیخان كبیر معروف است و در جوار او است قبر پسر عمش زكریا بن ادریس بن عبدالله بن سعد اشعری قمی معروف به ابوجریر به ضم جیم كه از اصحاب حضرت صادق و حضرت امام موسی و حضرت رضا علیهم السلام و صاحب منزلت بوده نزد امام رضا



[ صفحه 563]



علیه السلام و هم در جوار او مدفون است آدم بن اسحاق بن آدم بن عبدالله بن سعد اشعری كه فرزند برادر زكریا بن آدم است و ثقه و جلیل است و در اصحاب حضرت جواد علیه السلام شمرده شده و زكریا بن آدم در اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد علیهماالسلام شمرده شده.

ششم - صفوان بن یحیی ابومحمد بجلی كوفی بیاع سابری:

ثقه جلیل و عابد زاهد ورع نبیل فقیه مسلم و صاحب منزلت نزد حضرت رضا صلوات الله و سلامه علیه جلالت شأنش زیاده از آن است كه ذكر شود. صاحب مجالس المؤمنین فرموده در خلاصه و كتاب ابن داود مسطور است كه او اوثق اهل زمان خود بود نزد اصحاب حدیث و غیر ایشان و از راویان حضرت امام رضا و امام محمدجواد علیهماالسلام و وكیل ایشان بود و پدر او از راویان حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بود و نزد آن حضرت منزلتی عظیم داشت و در كتاب فهرست [3] صفوان را ثقة عین گفته و ابوعمرو كشی گفته كه اجماع كرده اند اصحاب ما بر تصحیح هر چه صفوان روایت نموده و در علم فقه او را مسلم داشته اند و صفوان در مال تجارت شریك بود با عبدالله بن جندب و علی بن نعمان كه از جمله ی مؤمنان بودند و هر یك از ایشان در روزی پنجاه و یك ركعت نماز می گذاردند پس در بیت الحرام با همدیگر عهد نمودند كه هر یك از ایشان كه بعد از دیگری ماند نمازهای او را بگذارد و روزه ی او را بدارد چون صفوان بعد از ایشان ماند بر آن عهد هر روز یك صد و پنجاه و سه ركعت نماز می گذارد و در هر سال سه ماه روزه می داشت و زكوة مال خود را سه بار اخراج می نمود و همچنین هر تبرعی كه از برای خود می كرد از برای ایشان دو برابر به جا می آورد و ثواب آن را بر روح آن برادران مؤمن هدیه می فرمود. و ورع او به مرتبه ای بود كه در بعضی از سفرها شتر كسی را به كرایه گرفته بعضی از احباب او به طریق ودیعت دو دینار به او داد كه آن را به اهل كوفه رساند صفوان از مكاری خود تا اذن نطلبید آن را در میان بار ننهاد. انتهی.



[ صفحه 564]



مؤلف گوید كه اقتدا كرد به این بزرگوار در این عمل شیخ اجل عالم ربانی و محقق صمدانی مرحوم آخوند ملا احمد اردبیلی نجفی كه در ورع و تقوی و زهد و قدس و فضل به غایت قصوی رسیده به حدی كه علامه ی مجلسی ره فرموده نشنیدم مانندی از برای او در متقدمین و متاخرین جمع الله بیننا و بینه و بین ائمة الطاهرین روایت شده كه در یك سفر از اسفار خود از كاظمین به نجف اشرف مالی كرایه كرده بود و صاحبش همراه نبود چون خواست حركت نماید یكی از اهل بغداد كاغذی بوی داد كه به نجف برساند آن بزرگوار آن كاغذ را گرفت لكن پیاده به نجف رفت و آن مركوب را سوار نگشت و فرمود كه من از مكاری اذن حمل رقیمه را نداشتم.

فقیر گوید كه این حكایت همان طور كه دلالت دارد بر شدت احتیاط و كثرت ورع محقق مذكور دلالت دارد نیز بر كثرت اهتمام آن مرحوم به قضاء حاجت برادر دینی زیرا كه ممكن بود آن جناب را كه عذر بیاورد و آن مكتوب را قبول نكند لكن نخواست كه این فضیلت از او فوت شود، همانا از حضرت صادق علیه السلام منقول است كه قضاء حاجت مرد مؤمنی افضل است از حجه و حجه و حجه و شمرده تا ده حج. و روایت شده كه در بنی اسرائیل هرگاه عابدی به نهایت عبادت می رسید اختیار می كرد از همه عبادات كوشش و سعی كردن در حاجتهای مردم را. و بالجمله از معمر بن خلاد منقول است كه حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود دو گرگ حریص در كشتن گوسفند كه واقع شوند در گوسفندانی كه شبانهای آنها با آنها نباشند ضررشان بیشتر نیست از حب ریاست در دین شخص مسلمان پس از آن فرمود لكن صفوان دوست نمی دارد ریاست را و شیخ طوسی فرموده كه صفوان از چهل نفر از اصحاب حضرت صادق علیه السلام روایت كرده و كتب بسیار تصنیف كرده مانند كتابهای حسین بن سعید، و له مسائل عن ابی الحسن موسی علیه السلام، و شیخ كشی نقل كرد كه صفوان بن یحیی در سنه دویست و ده در مدینه ی مشرفه وفات كرد، حضرت امام محمدتقی علیه السلام برای او حنوط و كفن فرستاد و امر فرمود اسماعیل بن موسی علیه السلام را كه نماز بخواند بر او.

هفتم - محمد بن اسماعیل بن بزیع (به باء مفتوحه و زاء معجمه و عین مهمله) ابوجعفر



[ صفحه 565]



مولی منصور عباسی است:

ثقه و صحیح از صلحای طایفه ی امامیه و از ثقات ایشان و بسیار جلیل و از اصحاب حضرت ابوالحسن موسی و رضا علیهماالسلام است و درك كرده حضرت جواد علیه السلام را و روایت است كه او و احمد بن حمزة بن بزیع در عداد وزراء بودند و ثقه جلیل القدر علی بن نعمان كه از اصحاب حضرت رضا علیه السلام است وصیت كرد كه كتابهایش را به محمد بن اسماعیل بن بزیع بدهند.

و روی الكشی انه قال الرضا علیه السلام ان لله تبارك و تعالی بابواب الظالمین من نور الله به البرهان و مكن له فی البلاد لیدفع بهم عن اولیآئه و یصلح الله به امور المسلمین لانهم ملجا المؤمنین من الضرر و الیهم یفزع ذوالحاجة من شیعتنا بهم یؤمن الله روعة المؤمن فی دار الظلمة اولئك هم المؤمنون حقا الی ان قال علیه السلام ما علی احدكم ان لو شاء لنال هذا كله قال قلت بماذا جعلنی الله فداك قال یكون معهم فیسرنا بادخال السرور علی المؤمنین من شیعتنا فكن منهم یا محمد.

و این محمد همان است كه از حضرت جواد علیه السلام پیراهنی خواست كه كفن خود نماید حضرت برای او فرستاد و امر فرمود كه تكمه های او را بكند و محمد در فید كه اسم منزلیست در طریق مكه وفات كرد.

شیخ ثقه جلیل ابن قولویه به سند صحیح روایت كرده از محمد بن احمد بن یحیی الأشعری كه گفت من در فید با علی بن بلال روانه شدیم سر قبر محمد بن اسماعیل بن بزیع پس علی بن هلال برای من گفت كه صاحب این قبر برای من روایت كرد از حضرت امام رضا علیه السلام كه فرمود هر كه بیاید به نزد قبر برادر مؤمن خود و دست بر قبر او گذارد و هفت مرتبه بخواند سوره ی انا انزلناه را ایمن گردد از فزع اكبر یعنی ترس بزرگ روز قیامت، و در روایت دیگر است كه راوی گفته با محمد بن علی بن بلال رفتیم سر قبر ابن بزیع محمد در نزد سر قبر رو به قبله نشست و قبر را جلو خود قرار داد و گفت خبر داد مرا صاحب این قبر كه شنید از حضرت جواد علیه السلام كه هر كه زیارت كند قبر برادر مؤمن خود را و بنشیند نزد قبر او و رو به قبله كند و بگذارد دست خود را بر قبر و بخواند انا انزلناه فی لیلة القدر



[ صفحه 566]



را هفت مرتبه ایمن شود از فزع اكبر.

مؤلف گوید كه این ایمن بود از فزع اكبر ممكن است برای خواننده باشد چنانكه ظاهر خبر است و محتمل است برای میت باشد چنانكه از بعض روایات ظاهر می شود. و من دیدم در مجموعه ای كه شیخ شهید ره به زیارت قبر استاد خود فخرالمحققین این آیةالله علامه رفت و فرمود نقل می كنم از صاحب این قبر و او نقل كرد از والد ماجدش به سند خود از امام رضا علیه السلام كه هر كه زیارت كند قبر برادر مؤمن خود را و بخواند نزد او سوره ی قدر را و بگوید:

اللهم جاف الارض عن جنوبهم و صاعد الیك ارواحهم و زدهم منك رضوانا و اسكن الیهم من رحمتك ما تصل به وحدتهم و تونس وحشتهم انك علی كل شی ء قدیر. ایمن شود از فزع اكبر خواننده و میت.

و از جمله ی چیزهائی كه دلالت دارد بر جلالت محمد بن اسماعیل و اختصاصش به حضرت امام رضا علیه السلام آن چیزی است كه نقل شده از جناب سید مرتضی والد علامه ی طباطبائی بحرالعلوم كه در شب ولادت پسرش علامه ی مذكور در خواب دید كه حضرت امام رضا صلوات الله علیه محمد بن اسماعیل بن بزیع را فرستاد با شمعی و آن شمع را روشن كرد بر بام خانه ی والد بحرالعلوم پس بلند شد روشنائی آن شمع به حدی كه نهایت آن دیده نمی شد.

فقیر گوید شكی نیست كه آن شمع علامه بحرالعلوم بوده كه روشن كرد دنیا را به نور خود و كافی است در جلالت او كه شیخ اكبر جناب حاج شیخ جعفر كاشف الغطاء رضوان الله علیه با آن فقاهت و ریاست و جلالت پاك كند خاك نعلین او را بحنك عمامه ی خود و به تواتر رسیده باشد تشرف او به ملاقات امام عصر عجل الله فرجه الشریف و مكرر نقل شده باشد كرامات باهرات از او به حدی كه شیخ اعظم صاحب جواهر در حق او فرماید صاحب الكرامات الباهرة و المعجزات القاهرة ولادت شریفش در كربلای معلی واقع شد در سنه هزار و صد و پنجاه و پنج قریب پنجاه و هشت سال نورش جلوه گر بود و در (سنه هزار و دویست و دوازده غریب) بغری غروب كرد و تاریخ فوتش مطابق شد با این مصرع مهدیها جدا و هادیها.



[ صفحه 567]



هشتم - نصر بن قابوس (به قاف و باء یك نقطه و سین مهمله):

روایت می كند از حضرت صادق و موسی بن جعفر و حضرت رضا علیهم السلام و صاحب منزلت است نزد ایشان. شیخ طوسی فرموده كه وكیل حضرت صادق علیه السلام بود مدت بیست سال و دانسته نشد كه او وكیل آن حضرت است و او مردی خیر و فاضل بود، و شیخ مفید در ارشاد او را از خاصه و ثقات حضرت امام موسی علیه السلام شمرده و او را از اهل علم و ورع و فقه از شیعه ی آن حضرت گفته و روایت كرده از او نص بر حضرت رضا علیه السلام را و شیخ كشی از او روایت كرده كه گفت بودم در منزل حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام پس گرفت آن حضرت دست مرا و آورد مرا بر در اطاقی از خانه پس در را گشود دیدم پسرش علی علیه السلام را و در دستش كتابی است كه در آن نظر می كند پس فرمود به من ای نصر می شناسی این را گفتم آری این پسر تو است.

فرمود ای نصر می دانی چیست این كتابی كه در آن نظر می كند گفتم نه فرمود این جفری است كه نظر نمی كند در آن مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر، راوی گوید كه برای نصر شك و ریب حاصل نشد در باب امامت تا آمد او را خبر وفات حضرت ابوالحسن علیه السلام. و نیز روایت كرده از نصر مذكور كه وقتی خدمت حضرت امام موسی علیه السلام و عرض كرد كه من از پدرت پرسیدم از امام بعد از او، آن جناب شما را تعیین كرد، پس زمانی كه آن حضرت رحلت فرمود، مردم به یمین و شمال رفتند و من و اصحابم امامت را در تو گفتم پس خبر ده مرا كه امام بعد از تو در اولاد تو كدام است؟ فرمود پسرم علی علیه السلام.


[1] علامه ي مجلسي فرموده كه منشفه دستمالي است كه به صورت و بدن مي مالند يعني تري صورت و بدن را به آن خشك مي كند. منه ره.

[2] قوهان شهرستاني است ما بين هرات و نيشابور.

[3] نجاشي.